ما را به سر کوی خرابات برآرید


این کار مهم تر ز مهمات بر آرید

گو مدعیان از سر تشنیع و شماتت


شوری ز میان خانۀ طامات بر آرید

این پیر ملامت زده را سلسله در حلق


خلقی ز پی اش گرد محلات بر آرید

و آن گه به سر دارانا الحق چو حسینش


بر موجب محضر به سجلات بر آرید

امروز ملامت که چنین منکر عشقید


فردای قیامت همه هیهات برآرید

ای بی خبران تا به درآیید ز خلقی


یک سر به خدا دست مناجات برآرید

گردن مکشید از لگد عشق به تسلیم


وز چاه طبیعت سر مافات برآرید

از اهل هدا عذر محاکات بخواهید


و آن گه سر همت به سماوات برآرید

پایی به وفا در ره اخلاص بکوبید


دستی به صفا گرد موالات برآرید

از خود به درآیید و ملاقات ببینید


تسلیم بباشید و مرادات برآرید

دست از من و ما و خودی خویش بدارید


دود از هبل و برهمن و لات برآرید

یا بر گهر سفتۀ من عیب مگیرید


یا زین درر را ز بحر مجابات برآرید

گر پند نزاری بنیوشید سر فخر


از ذروۀ گردون به مباهات برآرید